یکاهای دَگرَش(طول) و مسافت:
یَوَه(yavah): برابر 0/45 یا 0/5 میلی متر،هر 20 یوه برابر 10 سانتی متر
انگسته(angsta):برابر 27 میلیمتر.برابر 6 یوه-هر 20 انگسته یک نر یا آرشن است.
گره: هر یک گره برابر است به 6/5 سانتی متر.
گاما(gama):برابر با 32 سانتی متر.
اَرَشنی(arashni): به اندازه ی سر انگشتان دست تا آرنج،نیم متر.50 سانتی متر.
نَر، آرشَن:54 سانتمتر.
گز:برابر است با 16 گره و به فرازی(عبارتی) 104 سانتی متر.
بازو: برابر با 106 سانتی متر است.
اِستاد(estad):هر استاد برابر 180 متر است.
اسپرسا(asparsa):یکای مسافتی(پرکاربرد)در ایران باستان میان 147 تا 189 متر اختلاف است. گرچه هر سی اسپرسا را برابر است با یک فرسنگ، بنا بر این بسته به تعریف درست فرسنگ داریم که در ادامه به آن می پردازیم.
فرسنگ(farsang)،پرسنها(parsanha): به گونه همگانی(عرف) و دانسته 6کیلومتر است که نیاز به پزوهش دارد.
فرسنگ یکی از واحد ها و یکا های دَگرَش (طول) و مسافت در ایران باستان بود که پس از تازش تازیان آنان نیز از این یکا بهره جستند و آن را به تازی فرسخ خواندند.این واحد در نزد مسلمانان 12480 متر و در نزد تازیان به 5919 متر دگرگون شد.پَن(ولی) در نزد ایرانیان این گونه نبوده و معمولا از پنجهزار و خُرده تا شش هزار متر یاد شده.از سوی دگر اسپرسا نیز در ایران باستان رواگ داشته و یونانیان ان را میان 147 تا 189 متر نگاشته اند.از سوی دیگر اسپرسا با با اسپریس(aspris) _میدان اسب دوانی به 200 گام؟_ پیوندی دارد و اگر اسپرسا را 200 گام انسان برنا(بالغ) بپنداریم که برابر میشود با 1متر(متفاوت میان افراد به گونه ی میانگین و تخمینی) هر اسپراس میشود 200 متر و بر پایه دانسته های پیشین که هر سی اسپرسا یک فرسنگ _که گمانی در آن نیست و پذیرفته است_است پس از ارزیدن مقادیر میان 5550 متر تا 6000 متر برای فرسنگ در یکای ایرانی درستر می تواند باشد.
نیز اگر هر اسپرسا را 190 سانتی متر بینگاریم هر فرسنگ میشو 5700 متر که درست تر می تواند باشد.
یکاهای گنجایش(حجم):
ارتبه(artaba): برابر است با 52 یا 55 لیتر.
پتمانک«patmãnak.پهلـ»،پیمانه: پیمانه ظرفی بود استانده(استاندارد) برای هر چیز که برای آن ، آن اندازه پایا(ثابت ) می بود. برای هر چیزی جوراجور بود؛ نُماران(مایعات)_که برای هر نمار نیز پیمانهای بود: آب و می و..._ و ارزن و برنج و... که در هر کدام به اندازه ی آن پیمانه بستگی داشته.
یکاهای چگالش(جرم):
درم(deram):درهم،برابر با 3/2 گرم یا 3/5 گرم.که البته 3/2 گرم درست تر می نماید.
هامین:برابر 25 استار،برابر 7.5 گرم(یا 8.4375 گرم)
نخود: هر 24 نخود یک مثقال(هر مثقال برابر است با 4.64 گرم) را گویند.برابر با 0.1953 گرم
ستیر،استیر،سیر«stêr.پهلـ»:برابر است با 3.248 گرم.
جو: هر 68 جو را یکسان با یک درم می دانندو بر این هَمار(حساب) میشود 0.047764705 گرم.
ماشه: یک دوازدهم توله.
توله:؟؟؟؟
دانگ: شش یک هر بخش را (بیشتر در گستره گیری)
تسوک،تسو «tasuk.پهلـ»: چهار جو .میشود 0/191058823 گرم.
خرنوب(xarnub): برابر یک قیراط. به گرم میشود 0/205 گرم.
خردل(xardal): یک هشتم جو.10³*0/597 .یا 0/0059705881 گرم
یکاهای گستره(مساحت):
گریب(garib): جریب(تازی شده ی آن) برابر میشود با 10000 متر چارسو(مربع)
کویژ(kavizh): برابر با 144 گز. میشود 149/76 متر مربع.
نوشته شده در 9 آذر 1392- دهیوپت
با عرض پوزش برخی لینک ها خراب است به زودی اصلاح میشوند.92/12/26
۱- واژه نامه ی پارسی سره
۲- لغت فرس ( از واژه نامه های کهن پس از اسلام)
۳- واژه نامه عمید
۴- واژه نامه پارسی میانه(پهلوی)
۵- واژه نامه ی اوستایی
۶- واژه های اوستایی و چم آنها
۷- واژه نامه مهرنگیز فرمین
۸- واژه نامه ی محسن شاملو
۹- واژه نامه ی زبان پاک
۱۰- واژه نامه ی پارسی هومر
به نام یزدان پاک
دانش ها
منطق: فرنود ،چماوری(چم : علت و معنا)
ریاضی: مزداهیک(mathematic انگلیسی نیز از همین واژه ی پارسی گرفته شده است)
فلسفه(حکمت): فرزانش
شیمی: کیمیا
فیزیک: گیتیگ( هر دو واژه به چم«معنی» طبیعت و هستی است)
هندسه:هنداچک .این واژه معرب(عربی شده) واژه ی هنداچک پهلوی است.این واژه در فارسی دری به اندازه دگرگون شده است.
سیاست:ساستاری،رامیاری،وینارداری
تاریخ:روزمهان-میژو(کردی)
اقتصاد: آبوریک-آبوری(کردی)
جغرافیا: گیتاشناسی
حقوق:داتیک،دادیک
ادبیات:پرهیختار،ادبسار
الکتریسیته:کهرب
برای اطلاعات بیشتر درباره ی خط و الفبای پارسی یکی از دوستان و همکاران مقاله ی «تاریخ و پیشینه ی حروف الفبای ایرانی» نوشته بهمن انصاری را پیشنهاد کردند که بسیار سودمند است.شما میتوانید از لینک زیر : www.dl.tarikhbook.ir/book/sooshiant/alefbaye-farsi.rar یا از بخش پیوند های روزانه دریافت کنید.
با پوزش فراوان به آوند«دلیل» پراکندگی بنمایه های زیر برابر ها به دهنادین«ترتیب» دبیره نمیباشد.
ساعت: تسوک، هاسر
فضا،جو : سواش(sovash)،ثواش
فعل: پویه ، کنش
فاعل: پوینده، کنشگر
مفعول: پوییده ، کنشگیر
جنس(مرد و زن): ژاد
-جنسی:ژادمند ، ژادین
-جنسیت: ژادینه ،نرولاسی
قلم:کلک، هخام
اداره:اوارک،ستاد
عطسه:اتسه، شنوسه، شنوسک
ثابت کردن:استواندن، فرنودن، پروهاندن
حنجره:چاکنای
اثبات:پروهان(برهان معرب این واژه است)
جاسوس:اسپاتاکا«پب»* ، ابیشه ، انیشه
آمپول:آوندک
عرق:ترتنی
«به نام دوست که هر چه ز اوست نکوست»
در این بخش چند واژه ی پهلوی(پارسی میانه)را به همراه واژه های انیرانی آن می آوریم. برای درست خواندن این واژه ها آن ها را با دبیره ی انگلیسی نیز مینویسیم.
*بیشتر واژه هایی را که برابرپارسی آنها در دسترس نیست را آورده ایم.
abarviz=ابرویز=موفق
abarag-abarig=ابرگ=سوپر،عالی،فوق العاده
abaruz=ابروز=تسلط،اقتدار
abashta=ابشتا=قانون
aband=ابند=غلط
abandih=ابندیه=انحراف
abavandih=ابوندیه=ناقص،ناکامل
abaydag=ابیداگ=نامریی،غیبی
abestan=ابستان=اعتماد،اطمینان
abdom-abdum=ابدوم=آخر،عاقبت،نتیجه
abdomih=ابدمیه=انتها، اختتامیه
abaxtar=اباختر=1-شمال2-سیاره
abaxshavand=ابخشاوند=متاسف
abaxashih-patat=ابخشیه-پتت=توبه،استغفار،ندامت
پد نامی یزتان (به نام یزدان)
*دهیو:کشور-پت:بان،نگهدار،بد = کشوربُد،نگهدار کشور.
آیا شما از نام های راستین دریاها و مرز های آریایی آگاهید؟
نام های کهن ایرانی:
ناحیه ی خزری (کست های «ناحیه.سو : kost » گیلان و مازندران و گلستان) : پذشخوارگر(در فرهنگ معین پذشخوارگر کوه های جنوبی البرز را گویند)
دریای خزر : زراه اکفوده(zarah e akfuda) -اکفوده: کبود-تیره . به رون «run :علت» رنگ تیره ی دریای کبود(خزر).
خلیج فارس : زراه پارسیک
دریای عمان : زراه مزون«mazun».اگر چه در دیبای«متن» شگغتی های سیستان،از دریایی که در اخشتر یا نسا«هر دو به چم جنوب» بوده با زره کیانسه نام برده شده است.
از دریای پارس تا آن سوی دریای مزون که از آن ما بود را نیز زراه افرنگ یا زراه کامسیر میگفتند.
نام های استان ها و کشور ها
استان ها
هرات:آریا
گیلان: ورن،ورنا(veran-varena)-کاسپین،کادوس(گالوش)
سیستان: زرنگ-زابستان(در شاهنامه)-دوره ی هخامنشی:درنگیه نه(Drangiana)
اردبیل:آرتاویل(آرتا،ارته: مقدس- بیل،ویل:روستا،ده،شهر)
آذربایجان:آتورپایگان(محل نگهداری آتش)
کرمان:گرمانیه(از خاندان های پارسی)
خوزستان:خوجیا(؟)
همدان:هگمتان،هگمتانه
اصفهان:سپاهان-گابه(gaba)،گابس(gabes)،گابیان:نام های باستانی اسفهان
مازندران:تپورستان
تهران:تپوران یا تهوران(؟)
زنجان: زنگان(گاسم«احتمالا» دوره ی ساسانی)
گلستان:ورکانه(از نام تیره ی آریایی ورکانی)
کشورها
کراوسی، کروات: (در چم پارسی :پُروات، پر آب ، سرزمین پرآب)
مصر:مدراین(modrayen)
شین(؟):چین
مقدونیه:سکودر(sokudra)
حبشه،اتیوپی:کوشیا(kushiya)
یمن:هاماوران(؟)(hamavaran)
تونس:کرکا(karka)
گریک:یونان
*تاجیکستان:سغودر یا سغد(sogdiya) با این همه هر دو نام ایرانیست.
عراق: ایراک
صفحه قبل 1 صفحه بعد